روز برفی!

لحظه ای صبر کنید 

برف را 

جم(ع) نکنید 

آه پارو نکنید 

چند سالی است 

که دیده نشده  

ساعتی چند 

مهمان نشده 

.  

به خجسته آمدی 

بی نام و پیغام آمدی 

ای که تن کردی به بر 

نقره پوشان 

طلعتی 

ای عروس نیک بختم 

ای سراسر فرخی 

بس مجلل کرده ای  

با تورهایت      خانه شیرینمان 

یمن اینجا بودنت 

سروها تا کمر خم گشته اند! 

میتکاند برف را 

سالخورده مردی 

راست کرده سرو را 

پاک کرده بام را 

لحظه ای صبر کند 

آه پارو کنید 

برف را جم(ع) نکنید!

کو برایم یک نوایی؟

شاپرک؛ نزدیک گوشم  

یافت جایی 

با دم نرم و لطیفش 

خواند یک دم؛ 

چن(د) کلامی 

گفت: نالان گشته سوسن  

گفتم؛ آیا دیده از من 

یک قصوری؟ 

گفت آیا تو ندیدی این حسد را 

بر فرشته؛   باد و باران؛   بر چمن را؟ 

گفت از من گشته خامش  

گفت سوسن  

او نکرده بهر من یک دم نوایی 

خواه باشد اختیاری 

نی درونش جبر و زاری 

گفتمش رو! 

گو به سوسن  

این ندا را 

نیست جایز در ره ما 

در میان سرو و افرا 

فاش گردد 

سر سوسن 

راز مینا