کوجه باغ ذهن من

خلوتی ست اینجا 

روی یک چوب قشنگ 

نام بگذارش 

میز اتاق, بچه ی شوخ و زرنگ 

بچه قصّه ما 

لابهلای شعرهای کهنه اش 

اوج, پیدایی خود 

بار دیگر 

گم شده.... 

در میان 

شاخه های 

درهم  برهم,       ذهن کوچکش 

کوشش و صبر و تقلّا 

نیست کافی 

کوچه باغش  

بس گرفته  

در تمنّای شنود,    خش خش گام های پای او 

او  همان رهگذر کوچه عشق

.

برگ ها را 

زرد, زرد 

خشک , خشک 

بس طلایی 

اوج نور 

پهن کرده 

ابتدا و انتهای, 

کوچه باغ, ساکتش 

تا همان لحظه 

که او 

پا گذارد 

روی برگ 

جمع گردد 

خاطرات سرد من 

دلخوش از 

پیدا شدن. 

یافتم! 

من قلم را 

باز روی, 

میز, چوبی 

یافتم 

رهگذر! برگه هایش را بیار!

نظرات 4 + ارسال نظر
parisa دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:30

ali bud azizam

mamnoon doste khobam.

محمدحسین چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:19

ذهنت روشن
کلامت شاد
.
.
.

کاش بتواند به روشنیه نغمه های هدهدت باشد...

nafas چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:58

Kheili Khoshkel bud,kheiliiii

mamnon.

MiladAwesome جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:11

فدا احساسی که واسه نوشتن اینا میزاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد