خلوتی ست اینجا
روی یک چوب قشنگ
نام بگذارش
میز اتاق, بچه ی شوخ و زرنگ
.
.
بچه قصّه ما
لابهلای شعرهای کهنه اش
اوج, پیدایی خود
بار دیگر
گم شده....
در میان
شاخه های
درهم برهم, ذهن کوچکش
.
.
کوشش و صبر و تقلّا
نیست کافی
.
.
کوچه باغش
بس گرفته
.
.
در تمنّای شنود, خش خش گام های پای او
او همان رهگذر کوچه عشق
.
برگ ها را
زرد, زرد
خشک , خشک
بس طلایی
اوج نور
پهن کرده
ابتدا و انتهای,
کوچه باغ, ساکتش
.
.
تا همان لحظه
که او
پا گذارد
روی برگ
جمع گردد
خاطرات سرد من
.
دلخوش از
پیدا شدن.
.
.
.
یافتم!
من قلم را
باز روی,
میز, چوبی
یافتم
.
.
رهگذر! برگه هایش را بیار!
ali bud azizam
mamnoon doste khobam.
ذهنت روشن
کلامت شاد
.
.
.
کاش بتواند به روشنیه نغمه های هدهدت باشد...
Kheili Khoshkel bud,kheiliiii
mamnon.
فدا احساسی که واسه نوشتن اینا میزاری