شاپرک؛ نزدیک گوشم
یافت جایی
با دم نرم و لطیفش
خواند یک دم؛
چن(د) کلامی
گفت: نالان گشته سوسن
گفتم؛ آیا دیده از من
یک قصوری؟
گفت آیا تو ندیدی این حسد را
بر فرشته؛ باد و باران؛ بر چمن را؟
گفت از من گشته خامش
گفت سوسن
او نکرده بهر من یک دم نوایی
خواه باشد اختیاری
نی درونش جبر و زاری
.
.
.
گفتمش رو!
گو به سوسن
این ندا را
نیست جایز در ره ما
در میان سرو و افرا
فاش گردد
سر سوسن
راز مینا
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
ممنون.
سرمایه ی عمر آدمی یک نفس است
آن یک نفس از برای یک هم نفس است
گر نفسی با نفسی هم نفس است
آن یک نفس از برای یک عمر بس است
تشکر!
خیلی عالی بود .
اینو دیگه ترکوندی!
نظر لطفته.
azizam reihaneeee man eftekhar mikonam ke ye dooste shaere khoshgeli mesle to daram khili sherat ghashangan bavar kon !azizami!!!muchhhhh
زیبایی ان است که تو میبینی....
کلماتم از شوق لمس ظریف نگاهت اوج میگیرند...