چیک چیک
می خورد بر سقف من
سقف من دیوار من
قطره های لولو و مرجان من
مست کرده
بوی نم
بوی شبنم
بلبل بی تاب من
.
.
جیک جیک
می کند گنجشک؛ آوازی ز دور
سر خوش وچالاک؛ گویی با غرور
با خودش کرده عجین در سمن
بی هراس از تر شدن ...
بی خود شدن...
.
.
کاش گیرد ذهن من
این روح من
آن جان بی آرام من
لمحه ای آرامشی
کاخر؛بخواهد قلب من گوش بسپارد
به این بانگ جلی
لغزش باران بر این سوسن بر آن سرو سهی
مه به دور کوه کرده تورهای نقرهای
.
.
کاش می شد
کاش باران
کاش سقف بی حصاران
کاش می شد تا که باشم
فارغ و آزاد بودن از زمان و از مکان
صد هزاران حیف از این
و
حیف از ان
.
.
وصف ها بسیار
و
لیکن این همه وقت و زمان میشتابد
همچو اسبی؛ بی کمان!
دو تا بال دو تا پا دو تا چشم بی خطا
هر کدوم واسه من چی بودن؛ یار سه تا!
هر کدوم تو دلم خونه کردن بی صدا
واسه پرواز دلم؛ واسه حل چاره ام
چی بودن؟یار سه تا!
مثل کوه پر فراز؛ مثل دریا بی نیاز
جمع شدن با اتکا؛ با اتحاد
نشدن از هم جدا
یکیشون گفت آهای یار سه تا
نکنه دام بلا؛ یه روزی پر از جفا
قصد کنه که ما بشیم از هم جدا
.
.
.
حالا اون یار سه تا بی خبر از آسمون بی ریا
توی این دام بلا ؛ تو قفس؛ بی هم نفس
پشت به پشت هم دادن
ستارک بی نور شدن
.
.
.
تا یه بار یکی از یار سه تا
توی فکرش شده آزادی و پرواز رها
دل ها رو دور خودش جمع می کنه
منو خوشحال می کنه
فکر پرواز منو توی سرم جا میکنه
.
.
.
آخر اون یار سه تا شدن از قفس رها!
سلام ای جان جان
جانم رضا جان
غمت ما را غمین کرده رضا جان
به سینه چون گذر کردم بدیدم
دلم خواهد که شرح این ملامت
چنان گوید که با آهی ز سینه
شرر را با زمین و آسمان ها
بیامیزد
کند خونین
بگیرد رنگ آن شیرین
که فرهادش ز عشق او
تبر را بر دل نازک
چنان کوبید
چرا فهمید
که شیرینش ز کف رفته...
شب بلند است و خدایا
ذهن من کوتاه شد
واژگان بر باد رفت و دست من کوتاه شد
چند وقت است که پیدا نتوانم کردمش
واژگانم کو؟ کجا باید بیابم راهکش؟
در تکاپویش بدم
دیدم که شمع شعر من خامش شدست
واژگان و قافیه
وزن و ردیف و مابقی را خط زدم
گرد بر گرد صغیرک شعر نازک پرورم
حلقه ای! نه! چنبری محکم زدم.
با دمی عاری ز هر وزن و عروض
بر تن سرد و خموش و لاغرش
بس دمیدم!
تا که دیدم جان، تمایل، رو، بسوی سرخ و گرمی میکند!
پر رنگ ...رنگارنگ
.
.
توی اون ظرف قشنگ
.
.
آبنبات کوچیکم
توی اون شهر فرنگ غافل از خورده شدن...
خودشو گم میکنه
.
.
مثلی توی سرش جا می کنه
.
.
مثلش این شده بود...
.
.
میگه هم رنگ جماعت شدنم کار خوبه....
.
.
شیرین کوچک من مگه آخه نمی دونی
.
آخر هفته که می شه
.
ته اون ظرف قشنگ
خالیه خالی می شه!